کوی منظران
بروج -چند ساعت در روستای ایستا
بیست و سوم اردیبهشت سال هزار و سیصد و نود و هفت، برای اولین بار پای در محدوده افرادی گذاشتیم که خود را منتظران امام مهدی(ع) میدانستند. باغی در شهرستان طالقان که از سال 1368 هجری شمسی به محل زندگی تعدادی از اهالی تبریز تبدیل شده است. در تبریز به نام «امام زمان چیها» یا «چرشاف عبالی سید» شناخته میشوند و در طالقان نیز نسبت های گوناگونی به خود گرفته اند، عده ای آنان را بر مذهب اسماعیلیه و برخی نیز آنان را جزو دراویش میدانند. اما حقیقت این است که شیعه دوازده امامی و از مقلدین مرحوم آیت الله میرزا صادق مجتهد تبریزی هستند و این نحوه از زندگی را برگرفته از نظریات فقهی آن مرحوم می دانند که بر مبنای حکم عدم جواز تشبّه به کفار، استفاده از دستاوردهای اندیشه تجدد و تکنولوژی را جایز نمی دانست.
با دیگران کمتر معاشرت کرده و کمتر کسی را در بین خود راه میدهند، از روزی که پای در این باغ 15 هکتاری گذاشته اند، نه عروسی به خانه بخت رفته و نه دامادی روی حجله دیده است. آنها هم که از پیش متأهل بوده اند، هرگز با همسران خود همبستر نشده و فرزندی متولد نکرده اند. از محمد پرسیدم، چند سال داری؟ گفت متولد سال 1351 هستم! ازدواج نکرده بود و بر این باور بود که ازدواج مانع آمادگی و یاری حضرت در هنگامه ظهور است. از پسر رئیس قبیله پرسیدم چند سال داری؟ خندید و گفت 37 سال دارم. تمام دندانهایش سیاه و پوسیده شده بود، او هم ازدواج نکرده بود.
بانوان این طایفه را ندیدیم، اما از خانومی که به بهانه ای در میانشان حاضر شده بود جویای حالشان شدیم، گفت آنها همانند انسانهای نخستین زندگی میکنند، هجده زن، که از زمان آمدنشان به این باغ، دیگر جاده را ندیدهاند، مگر آن یکی که به خاطر بیماری سرطان یک بار به بیمارستان شهر رفته و هم اکنون در قبرستان خصوصی قبیله آرمیده است.
چند ساعتی با رئیس کنونی قبیله صحبت کردیم، پیرمردی هفتاد ساله با نام «حسین قلی ضیائی». برخلاف سایر اهالی، زیاد هم به منتظر بودن تظاهر نمیکرد. در پاسخ به سئوالها خیلی دقت میکرد. از او درباره نحوه فروش اسبهای گرانقیمتش پرسیدیم، چون شنیده بودیم که برخی از آنها بیش از یک میلیارد تومان به کشورهای عربی فروخته میشوند. گفت مقداری پول نقد میگیریم و مقداری از پولش را چک بین بانکی میگیریم و چون خودمان استفاده از بانک را جایز نمیدانیم، توسط اقوام در تبریز جا به جا میکنیم. یکی از دوستان پرسید؛ آیا شما خمس و زکات میدهید؟ در پاسخ گفت اموال ما به مقداری نیست که شامل خمس و زکات شود! جالبتر از همه اینکه میگفت ما اهل نماز جماعت و دعای دسته جمعی و عزاداری دسته جمعی برای اهل بیت(ع) و زیارت مشهد مقدس و … هم نیستیم. گفتیم خب با زیارت مشهد مقدس چه مشکلی دارید؟ گفت برای رفتن به مشهد نیاز به وسایل نقلیه است. قطار، هواپیما و این قبیل چیزها مظهر تکنولوژی است و ما بر اساس تبعیت از میرزا صادق مجتهد تبریزی، استفاده از تکنولوژی را جایز نمیدانیم! البته آنچیزی که با چشمان خود دیدم این بود که از ماشین، تراکتور و برخی دستاوردهای دیگر تکنولوژی بهرمند بودند و شاید این یک تناقض غیر قابل حل در گفتار و رفتار آنان است.
سر گرم گفتگو بودیم که ناگهان زلزله آمد. بلافاصله بلند شدیم تا نماز آیات بخوانیم، یکی از دوستان حاضر در جلسه از حسین قلی سئوال کرد آیا شما نمیخوانید؟ لبخند عجیبی بر لبانش نشست و رفت تا برایمان مهر و جانماز بیاورد! نماز خوانده شد و حسین قلی در حیاط ایستاده بود. بعد از نماز نظرش را درباره علامه قاضی طباطبایی پرسیدیم تا ببینیم درباره عرفان چه اندیشه ای دارد. پاسخ توهین آمیزی به ایشان داد و آیت الله قاضی طباطبایی را شیّادی بیش نمیدانست. میگفت تمامی انحرافات از سوی عرفان است و از سایر عرفای معاصر نیز به بدی یاد میکرد.
سری به اصطبل اسب زدیم، اسبهایی با نژاد عرب و کُرد که زیبایی و ابهت شان انسان را شگفت زده میکرد، در میانشان اسب سیاه عربی بود که میگفتند از فرزند امیر قطر خریداری کردهاند. کمی آنورتر قاطر خانه، محل نگهداری گاو و گوسفندها بود. با مردهای دیگر هم مفصل صحبت کردم، هیچ بینشی نداشتند، فقط می گفتند ما منتظریم! آنها شب و روز مشغول باغداری و پرورش اسب بودند، چند نفری هم کارگر افغانی داشتند. شاید این روز، اولین باری بود که یک زندگی فرقه ای، آنهم در بُعد کوچک اجتماعی را میدیدم، آنقدر کوچک که میشد تمام ابعاد یک فرقه را از نزدیک دید و لمس کرد. مشاهده این وضعیت، تداعی کننده استثمار سرکردگان فرقه ها و جریان هایی بود که از احساس پاک مردم سوء استفاده کردند و زندگی عده ای را با بهانه های دینی، به نابودی کشاندند. افراد ساده اندیشی که انتظار را در عزلت گزینی معنا کرده اند، غافل از آنکه به مرور زمان به ابزاری برای پرورش اسب های میلیاردی تبدیل شده اند که نه نامی برایشان دارد و نه نانی.
این خاصیت فرقه است، زیر دستان خود را با احساسی پاک نسبت به بزرگ فرقه تربیت می کند، چشم و گوش بسته، بدون توقع و چشم داشت، بدور از اندیشه و در انتظار نجات! حالا حسین قلی ضیائی با چند نفر دیگر در این باغ زندگی میکنند، یک تاجر اسب و ملّاک بزرگ با سی و نه نفر دیگر که خود را منتظر امام مهدی(ع) میدانند!
به امید ظهور کسی که زنجیرهای جهل و بردگی را از گردن انسانها باز خواهد کرد و عدل را بر روی زمین خواهد گستراند.
علی محمدی هوشیار